درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان کافه زیر دریا و آدرس sheytonak1372.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 74
بازدید کل : 7421
تعداد مطالب : 92
تعداد نظرات : 13
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->

کافه زیر دریا
فکر میکردم تو همدردی ولی نه تو هم دردی
پنج شنبه 1 تير 1391برچسب:, :: 18:35 ::  نويسنده : سمانه       

نشسته بود و حرف میزد

تعریف میکرد از رنگ به رنگ دوست پسرهایش

و چه با افتخار میگفت

چه با افتخار از پایین اوردن ارزش هایش حرف میزد

گفت و گفت از بی حیایی هایش

تمام که شد

بلند شد

چادر سر کرد

و رفت

درد داشت

خیلی...

درد دارد که ببینی

با رفتار هایش سعی در

 بی ابرویی تو دارد

ارزش پوششم را پایین اورد

بی ابرو کرد

هم مرا و هم خیلی از چادری ها را

دوست من

کنار بگذار

یا آن عشوه های مسخره را

یا چادر مرا



پنج شنبه 1 تير 1391برچسب:, :: 18:33 ::  نويسنده : سمانه       

متاسف شدم

نه برای اون

برای خودم

برای خودم که همچون او یک دخترم

دختری از نسل تهمینه و آیین زهرا

تهمینه و زهرایی که غرور و نجابتشان ترسانده بود

خیلی ها را.

میان ان همه چشم حیرت زده

که سر و وضعش را نگاه میکردند

قهقهه میزد همراه دخترکی دیگر

من یک دخترم

خیلی خوب میدانم که قهقهه ها

تنها خنده هایی مصنوعی بود برای جلب توجه

توجه که نه؛توجه ها...

خیره در چشمان تعجب زده ی پسرک

میان خنده های بلندش که با حرکاتی موزون همراه بود

اعدادی را زمزمه کرد

و فرمان نوشتن به پسرک داد

چقدر دردناک بود وقتی  که

پسرک با پوزخندی تاسف بار جهت نگاهش را عوض کرد

اره من متاسف شد

فقط برای خودم...



پنج شنبه 1 تير 1391برچسب:, :: 18:31 ::  نويسنده : سمانه       

عناصر گروه آخر جدول تناوبی...

گازهای نجیب را می گویم.

چه ویژگی های قشنگی  دارند

بی رنگ ، بی بو

میل به ترکیب شدن ندارند

کمیاب اند...

بیایید رنگ و بوی مصنوعی نداشته باشیم

تا زمان واکنش اصلی با هیچ عنصر بیگانه ای پیوند نبسته و ترکیب نشویم

بیایید نجیب باشیم

بیایید کمیاب باشیم

حتی اگر جایمان اخرین ردیف جدول مندلیف باشد...

من حتم دارم فلزهای قلیایی که گروه اولند هیچ ارجعیتی نسبت به گازهای نجیب ندارند...



یک شنبه 21 خرداد 1391برچسب:, :: 10:42 ::  نويسنده : سمانه       

به کوروش چه خواهيم گفت؟؟ اگر سر بر آرد ز خاک اگر باز پرسد ز ما چه شد کردار پاک؟؟ چه شد ملک ايران زمين؟؟ کجايند مردان اين سرزمين؟؟ به کوروش چه خواهيم گفت؟؟ اگر ديد و پرسيد از حال ما چه کرديد بُرنده شمشير خوش دستتان؟؟ کجايند ميران سر مستتان؟؟ چه آمد سر خوي ايران پرستي؟؟ چه کرديد با کيش يزدان پرستي؟؟ به شمشير حق ، نيست دستي!! که بر تخت شاهي نشسته است؟؟ چرا پشت شيران شکسته است؟؟ در ايران زمين شاه ظالم کجاست؟؟ هوا خواه آزادگي پس چرا بي صداست؟؟ چرا خامش و غم پرستيد؟؟هاي کمر را به همت نبستيد، هاي چرا اينچنين زار و گريان شديد؟؟ سر سفره خويش مهمان شديد!! چه شد عِرق ميهن پرستي ی تان؟؟ چه شد غيرت و شور و مستي ی تان؟؟ سواران بي باک ما را چه شد؟؟ ستوران چالاک ما را چه شد؟؟ چرا مُلک تاراج مي شود؟؟ جوانمرد محتاج مي شود!! چرا جشنهامان شد عزا؟؟ در آتشکده نيست بانگ دعا!! چرا حال ايران زمين نا خوش است؟؟ چرا دشمنش اينچنين سر کش است؟؟ چرا بوي آزادگي نيست؟؟واي!! بگو دشمن ميهنم کيست؟؟هاي!! بگو کيست اين ناپاک مرد؟؟ که بر تخت من اينچنين تکيه کرد که تا غيرتم باز جوش آورد ز گورم صداي خروش آورد به کوروش چه خواهيم گفت؟؟ اگر سر بر آرد ز خاک...



سه شنبه 9 خرداد 1391برچسب:, :: 8:7 ::  نويسنده : سمانه       

بودن هم بودن های قدیمی!!

نه اینترنت بود نه تلفن......

فقط نگاه بود ، رودررو، چشم در چشم......

به همین خلوص، به همین کیفیت، به همین سادگــــــــــــــــــی..


دو شنبه 8 خرداد 1391برچسب:, :: 12:17 ::  نويسنده : سمانه       
اندکی تحمل فرمایید تا تصاویر به طور کامل بارگزاری شود



دو شنبه 8 خرداد 1391برچسب:, :: 12:10 ::  نويسنده : سمانه       

 به نقل از شبکه تلویزیونی راشاتودی، نمایندگان موافق و مخالف دولت در پارلمان اوکراین در جلسه ای که به منظور بررسی لایحه جنجالی استفاده رسمی از زبان روسی در مناطق شرقی و جنوبی این کشور بود، به درگیری و نزاع فیزیکی پرداختند.

بر اساس این لایحه جنجالی، زبان رسمی نهاد های دولتی مانند مدارس، بیمارستان ها و دادگاه ها در مناطقی که اکثریت آنها به زبان روسی و غیر اوکراینی تکلم می کنند، به زبان اکثریت ساکنان آن تغییر خواهد کرد



دو شنبه 8 خرداد 1391برچسب:, :: 12:6 ::  نويسنده : سمانه       

کودکی ده ساله که دست چپش به دلیل یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود، برای تعلیم فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد…

پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش یک قهرمان جودو بسازد!

استاد پذیرفت و به پدر کودک قول داد که یک سال بعد می تواند فرزندش را در مقام قهرمانی کل باشگاهها ببیند.

در طول شش ماه استاد فقط روی بدن سازی کودک کار کرد و در عرض این شش ماه حتی یک فن جودو را به او تعلیم نداد.

بعد از شش ماه خبر رسید که یک ماه بعد مسابقات محلی در شهر برگزار می شود.

استاد به کودک ده ساله فقط یک فن آموزش داد و تا زمان برگزاری مسابقات فقط روی آن تک فن کار کرد.

سر انجام مسابقات انجام شد و کودک توانست در میان اعجاب همگان ، با آن تک فن همه حریفان خود را شکست دهد!

سه ماه بعد کودک توانست در مسابقات بین باشگاهها نیز با استفاده از همان تک فن برنده شود.

وقتی مسابقات به پایان رسید، در راه بازگشت به منزل، کودک از استاد راز پیروزی اش را پرسید.

استاد گفت: "دلیل پیروزی تو این بود که اولا به همان یک فن به خوبی مسلط بودی. ثانیا تنها امیدت همان یک فن بود و سوم اینکه تنها راه شناخته شده برای مقابله با این فن، گرفتن دست چپ حریف بود، که تو چنین دستی نداشتی!

یاد بگیریم که در زندگی، از نقاط ضعف خود به عنوان نقاط قوت استفاده کنیم!!



دو شنبه 8 خرداد 1391برچسب:, :: 11:25 ::  نويسنده : سمانه       

 

 



یک شنبه 7 خرداد 1391برچسب:, :: 11:0 ::  نويسنده : سمانه       



یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. چوپانی مهربان بود که در نزدیکی دهی، گوسفندان را به چرا می برد. مردم ده که از مهربانی و خوش اخلاقی او خرسند بودند، تصمیم گرفتند که گوسفندانشان را به او بسپارند تا هر روز آنها را به چرا ببرد. او هر روز مشغول مراقبت از گوسفندان بود و مردم نیز از این کار راضی بودند. برای مدتها این وضعیت ادامه داشت و کسی شکوه ای نداشت تا اینکه ...

یک روز چوپان شروع کرد به فریاد: آی گرگ آی گرگ. وقتی مردم خود را به چوپان رساندند دریافتند که گرگی آمده است و یک گوسفند را خورده است.

آنان چوپان را دلداری دادند و گفتند نگران نباشد و خدا را شکر که بقیه گله سالم است. اما از آن پس، هر چند روز یک بار چوپان فریاد میزد: "گرگ. گرگ. آی مردم، گرگ". وقتی مردم ده، سرآسیمه خود را به چوپان می رساندند می دیدند کمی دیر شده و دوباره گرگ، گوسفندی را خورده است. این وضعیت مدتها ادامه داشت و همیشه مردم دیر می رسیدند و گرگ، گوسفندی را خورده بود!

پس مردم ده تصمیم گرفتند پولهای خود را روی هم بگذارند و چند سگ گله بخرند. از وحشی ترین ها و قوی ترین سگ ها را ...

چوپان نیز به آنها اطمینان داد که با خرید این سگها، دیگر هیچگاه، گوسفندی خورده نخواهد شد. اما پس از خرید سگ ها، هنوز مدت زیادی نگذشته بود که دوباره، صدای فریاد "آی گرگ، آی گرگ" چوپان به گوش رسید. مردم دویدند و خود را به گله رساندند و دیدند دوباره گوسفندی خورده شده است. ناگهان یکی از مردم، که از دیگران باهوش تر بود، به بقیه گفت: ببینید، ببینید. هنوز اجاق چوپان داغ است و استخوانهای گوشت سرخ شده و خورده شده گوسفندانمان در اطراف پراکنده است !!!

مردم که تازه متوجه شده بودند که در تمام این مدت، چوپان، دروغ می گفته است، فریاد برآوردند: آی دزد. آی دزد. چوپان دروغگو را بگیرید تا ادبش کنیم. اما ناگهان چهره مهربان و مظلوم چوپان تغییر کرد. چهره ای خشن به خود گرفت. چماق چوپانی را برداشت و به سمت مردم حمله ور شد. سگها هم که فقط از دست چوپان غذا خورده بودند و کسی را جز او صاحب خود نمی دانستند او را همراهی کردند.

بسیاری از مردم از چماق چوپان و بسیاری از آنها از "گاز" سگ ها زخمی شدند. دیگران نیز وقتی این وضعیت را دیدند، گریختند. در روزهای بعد که مردم برای عیادت از زخمی شدگان می رفتند به یکدیگر می گفتند: "خود کرده را تدبیر نیست". یکی از آنها پیشنهاد داد که از این پس وقتی داستان "چوپان دروغگو" را برای کودکانمان نقل می کنیم باید برای آنها توضیح دهیم که هر گاه خواستید گوسفندان، چماق، و سگ های خود را به کسی بسپارید، پیش از هر کاری در مورد درستکاری او بررسی کنید و مطمئن شوید که او دروغگو نیست.



اما معلم مدرسه که آنجا بود و حرفهای مردم را می شنید گفت:

دوستان توجه کنید که ممکن است کسی نخست ""راستگو"" باشد ولی وقتی گوسفندان، چماق و سگ های ما را گرفت وسوسه شود و دروغگو شود.


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 10 صفحه بعد